عبدالعلی دستغیب نویسنده و منتقد ادبی شناخته شده کشورمان در گفتوگو با خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس به آشنایی خود با مطبوعات و کتاب اشاره کرد و ابراز داشت: آشنایی من با کتاب و مطبوعات جالب بود، معمولا کتاب و روزنامه به خانه ما در فیروزآباد و جهرم دیر میرسید و این موضوع کاملا طبیعی بود، حتی ممکن بود کتاب یا روزنامهای به دستم برسد که ماهها از انتشار آن گذشته بود، اما همچنان علاقهمند بودم تا اطلاعاتی خارج از کتاب درسی بدست آورم.
وی در ادامه به موضوعات جالبی اشاره و متذکر شد: کلاس سوم ابتدایی که بودم معلمی اصفهانی داشتم، او دیپلمه دانشسرا بود، گفته بود انشایی بنویسیم، اما کسی چیزی ننوشته بود، تنها فردی که مطلبی نگاشته بود من بودم، اشاره کرد تا انشایم را بخوانم. هرچه میخواندم به دقت گوش کرد و در پایان نوشتهام مرا تشویق کرد و گفت: تو حتما نویسنده میشوی.
این نویسنده تصریح کرد: این حرف معلمم در ذهنم بود تا اینکه در کلاس ششم به روزنامه علاقهام بیشتر شد، دوست داشتم برای مطبوعات مطلب بنویسم، روزنامه زیاد میخواندم و مطالبی درباره افراد شهیر میدانستم، در همان دوران جمالزاده، صادق هدایت و نخستوزیرها را کاملا میشناختم، بنابراین مطلع بودم.
دستغیب بیان کرد: یک روز که از مدرسه تعطیل شده و به سمت خانه می امدیم، دیدم چند کامیون نظامی عدهای زن و بچه با لباسهای کهنه و بعضا نامطلوب را پیاده میکنند، تعجب کردم، پس از پرس و جو متوجه شدم اینها هموطنان آذری ما هستند، پرسیدم چرا اینها را با کامیون ارتشی آوردهاند، مشخص شد تبعیدی سیاسی هستند و به منطقه بد آب و هوا تبعید شدهاند. این افراد حدود ۳۰۰ نفری بودند که نه سرپرستی داشتند و نه آشنایی، در گوشه و کنار باف ملی سکنی گزیده و زندگی نامناسبی داشتند، کسی به آنها توجهی نمیکرد، پولی هم نداشتند، یکی از آنها را به جهت اینکه قهوه خانه کوچکی درست کرده بود آشنا شده و به صحبت با او پرداختم، میگفت ما زندانیهای سیاسی آذربایجان هستیم که در زمان دمکراتها ارتش ایران وارد زنجان و تبریز شده و عدهای از ما را تبعید کردهاند و به نقاط بد آب و هوا فرستادهاند.
وی ادامه داد: کم کم در همان سالهای ۱۲ سالگیام فهمیدم ماجرا چیست، در همان سال مقالهای نوشتم، در مقطع دوره اول متوسطه مشغول تحصیل بودم، مطلبم را برای روزنامه «حجار» پست کردم. «دکتر انور خامهای» از سران حزب توده بود که مستقل و منفک شده و حزب سوسیالیست مستقل تاسیس کرده بود. این روزنامه تحت نام روزنامه چپ مستقل منتظر میشد، این سالها همزمان بورد با روزهای سال ۱۳۲۶، از نوشتن مقاله بیست روزی گذشت و وقتی روزنامه به جهرم آمد در بخش سرمقاله، مقاله من با حروف درشت چاپ شده بود، این مقاله به وضع اسفناک تبعیدیان آذربایجانی اختصاص داشت.
وی به عکس العملهای پس از انتشار این مقاله اشاره کرد و گفت: «خامهای» فکر میکرد نویسنده این مقاله انسان پخته و مجرب سیاسی است چرا که در مقاله اطلاعات کافی منتقل شده بود. همان وقت پس از درج مقاله فرمانداری این تبعیدیان را حمایت کرد و خانه و مسکن و جیره به آنها بخشید، سامانی گرفتند و ...
این نویسنده با بیان اینکه پس از آن ماجرا پدرم به من می گفت، «کسی مقالهای در روزنامه نوشته و برای دولت خط و نشان کشیده که به اینها توجه میشود»، گفت: دولت ناچار شد پس از این مقاله به وضع تبعیدیان سامان بدهد.
وی در پایان از این موضوع به عنوان بهترین خاطره یاد کرد و افزود: انتشار اولین مقاله ام در سن ۱۲ سالگی یکی از بهترین اتفاقات بود.
سید عبدالعلی دستغیب در ۱۶ آبان سال ۱۳۱۰ خورشیدی در شیراز به دنیا آمد. پدرش، سید جواد، واعظ و سپس کارمند وزارت معارف (فرهنگ و آموزش و پرورش بعدی) در شهرستانهای فیروزآباد و جهرم بود.
دستغیب تحصیلات ابتدایی و دوره اول متوسطه را در فیروزآباد و جهرم انجام داد. سپس وارد دانشسرای مقدماتی شیراز شد و پس از فراغت از تحصیل، به تدریس در دبستانهای کازرون و نورآباد ممسنی پرداخت. وی پس از ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ به دلیل فعالیت سیاسی بازداشت شد و یکسال را در زندان شیراز گذراند.
پس از آزادی از زندان، به علت ممنوعیت از مشاغل دولتی، به کار در دفتر اسناد رسمی و روزنامههای محلی شیراز پرداخت و مدت سه سال نیز کارمند غیررسمی اداره بهداشت بود.
در سال ۱۳۳۷ برای ادامه تحصیل به تهران رفت و وارد دانشسرای عالی شد. از گذراندن دورهٔ سه سالهٔ دانشسرای عالی در رشتهٔ فلسفه و علوم تربیتی، فوق لیسانس همین رشته را ادامه داد، اما به دلیل موانعی درس را رها کرد. از آن پس تا سال ۱۳۵۹ به تدریس ادبیات، نقد ادبی و جامعهشناسی هنر در دبیرستانها، مدارس عالی و دانشسراهای مقدماتی در شیراز و تهران پرداخت. وی در سال ۱۳۵۹ بهدرخواست خود بازنشسته شد و از آن پس توانست وقت بیشتری را به مطالعه و نگارش اختصاص دهد.
نظر شما